هنوز خيلي وقت ها با رنگ ها بازي مي کنم . تاب نمي آورم . قلم موها را برمي دارم ، طرح مي زنم ، بوم را از سفيدي اش دور مي کنم ، مثل خودم که خيلي وقت است دور شده ام
بتابان... مستانه... مرا برقصان آرام وباشکوه... مرا زندگي کن
۱۳۸۷/۹/۴
۱۳۸۷/۹/۲
۱۳۸۷/۸/۲۹
بعد از آن روزها هي مي رفتم در کتابخانه ام مي گشتم ، کتابهايم را ورق مي زدم ، جايي نوشته بود : " منتظر چشمان سرمه اي اش بودم. " بعد يادم آمد وقتي اين را نوشتي و به دستم رساندي که لباس سورمه اي را پوشيده بودم و تو گفته بودي : " نوري سورمه اي رنگ در چشم هايت مي درخشد. " و اين را وقتي گفته بودي که من ديگر آن کتاب ها را نمي خواندم ، فقط در کتابخانه ام نگه مي داشتم . درست مثل خودم که تکه تکه هايم را هميشه در گوشه هاي آرشيو روح ام نگه مي دارم
۱۳۸۷/۸/۲۲
۱۳۸۷/۸/۱۹
اشتراک در:
پستها (Atom)
اين آدم ها رو مي خونم
- !آهو نمي شوي به اين جست و خيز ، گوسپند
- My Mind Room
- Thus Spake the Crow...
- از برکلي
- از پشت يک سوم
- اعلیحضرت حاجی آقا
- باغ مسعود
- بايرامعلي تقديم مي کند
- بعد کيهاني ا.ش
- تمشك
- توکاي مقدس
- جيرجيرک
- حاجي واشنگتن
- حبه حرف هاي روزانه
- حضور خلوت انس
- خوابگرد
- سارا و پاييز
- سرزمين رويايي
- سلام سينما
- شازده کوچولو
- شايا کوچولو
- شبیر
- فانوس راه خويش
- ماناي به ياد ماندني
- ميرزا پيکوفسکي
- پاگرد
- کوچه هاي بن بست