يک بار
معصوم بودي
و در من نگاهت را ريختي
و بعد آويخته شدي به زندگي ام .
دوست دارم اين وزن حضورت را
هر صبح که بر مي خيزم
هر لحظه اي که وجود دارم و وجود داري در من
من هاي بي دريغ ات را که مي بخشي
و بخشش هاي بي سئوالت را که نثار مي کني
من با بزرگي تو ، بزرگ مي شوم
و زندگي ما شکل مي گيرد .
شکوفه از کنار سفره ما جان مي گيرد ،گل مي دهد
با ما ،
بهار ، جايي براي رفتن دارد...
مرا زندگي کن
بتابان... مستانه... مرا برقصان آرام وباشکوه... مرا زندگي کن
۱۳۸۸/۱۰/۱۳
۱۳۸۸/۸/۱۹
۱۳۸۸/۸/۱۸
شين - واو
دارم به سالگردگي* آن روزها نزديک مي شوم . اين روزهاي سال گذشته که حرف اول نام خانوادگي من داشت از شين به واو تغيير مي کرد
۱۳۸۸/۸/۱۷
۱۳۸۷/۱۲/۱۷
۱۳۸۷/۱۲/۵
روز مهندس
.امروز پنج اسفنده! روز مهندس
!پس روزم مبارک
!پس روزم مبارک
الآن مطمئن باشم که همه متوجه شدن که من مهندس ام؟-
۱۳۸۷/۱۱/۱۲
۱۳۸۷/۹/۲۶
۱۳۸۷/۹/۴
۱۳۸۷/۹/۲
۱۳۸۷/۸/۲۹
بعد از آن روزها هي مي رفتم در کتابخانه ام مي گشتم ، کتابهايم را ورق مي زدم ، جايي نوشته بود : " منتظر چشمان سرمه اي اش بودم. " بعد يادم آمد وقتي اين را نوشتي و به دستم رساندي که لباس سورمه اي را پوشيده بودم و تو گفته بودي : " نوري سورمه اي رنگ در چشم هايت مي درخشد. " و اين را وقتي گفته بودي که من ديگر آن کتاب ها را نمي خواندم ، فقط در کتابخانه ام نگه مي داشتم . درست مثل خودم که تکه تکه هايم را هميشه در گوشه هاي آرشيو روح ام نگه مي دارم
۱۳۸۷/۸/۲۲
۱۳۸۷/۸/۱۹
۱۳۸۷/۸/۵
۱۳۸۷/۷/۲۹
در راه خانه
...بايد نوشته اي باشد ،راهي،نامه اي ،آغوشي ،اصلي
جايي به دنيا مي آييم
جايي بالغ مي شويم
جايي " خود " هايمان مي شويم
فرزند روياهايمان هستيم
فرزند خاطراتمان
فرزندي که بيگانگي نمي يابد
"آشنا " مي مانيم و "همراه
تقديم به اعلي حضرت براي دغدغه هايش براي آمدن به خانه
۱۳۸۷/۷/۲۱
۱۳۸۷/۷/۷
وقت خوب
تاريخ امروز : هفت - هفت - هزار و سيصد و هشتاد و هفت
!از اينکه امروز به اين تاريخ توجه کردم ، خوشحالم
...
.پي نوشت يک: اين پست جناب بايرام را از دست ندهيد
:پي نوشت دو:فکر کن يک نفر* اين را برايت بنويسد
، در بند همان چند طرهام که بیهوا میريزد روي صورتت
. در بند لبخندی که هيچوقت از صورتت پاک نمیشود
در بند سرخی جانت، آرامش نگاهت؛
. در بند دوست داشتنت
ميرزا پيکوفسکي*
، در بند همان چند طرهام که بیهوا میريزد روي صورتت
. در بند لبخندی که هيچوقت از صورتت پاک نمیشود
در بند سرخی جانت، آرامش نگاهت؛
. در بند دوست داشتنت
ميرزا پيکوفسکي*
۱۳۸۷/۶/۲۶
خواب تو
دي شب بود ، خوابت را مي ديدم
!اين روزها هي بين رفتن و نرفتن ام
دلم آشوب مي شود گاهي
مي خندد گاهي بيشتر
دي شب بود ، خوابت را مي ديدم
...باد مي آمد
-فنجان سورمه اي -جهيزيه موروثي خانواده ما
با صداي شکستن اش ، از خواب تو را ديدن ، بيدارم کرد
۱۳۸۷/۶/۲۱
۱۳۸۷/۶/۱۴
نداي خوشحال
از اينکه هر روز توي زندگي من يه روز جديد و خاص و متفاوت با روز قبل و بعدشه خوشحالم . از اين که هنوز يه عالمه کار براي انجام دادن دارم ، خوشحالم. از اين که هيچ وقت براي هيچ کاري و هيچ آرزويي دير نيست ، خوشحالم .از اينکه هرروز از يک مسير متفاوت مي روم سرکار و از يک مسير متفاوت بر مي گردم ، خوشحالم . از اينکه از شبانه روز ، 17 ساعتشو بيدارم و فعال ، خوشحالم . از اينکه با عشق آشپزي مي کنم ، خوشحالم .از اينکه براي دلم خودم تصميم مي گيرم ، خوشحالم .از اينکه هنوز مي روم خريد و بعد هم با خستگي از شام خوردن بيرون، لذت مي برم ، خوشحالم.از اينکه ديروز توي متروي شلوغ که هيچ کس نمي تونست تکون بخوره ، من با موزيک آي پادم مي رقصيدم ، خوشحالم .
اشتراک در:
پستها (Atom)
اين آدم ها رو مي خونم
- !آهو نمي شوي به اين جست و خيز ، گوسپند
- My Mind Room
- Thus Spake the Crow...
- از برکلي
- از پشت يک سوم
- اعلیحضرت حاجی آقا
- باغ مسعود
- بايرامعلي تقديم مي کند
- بعد کيهاني ا.ش
- تمشك
- توکاي مقدس
- جيرجيرک
- حاجي واشنگتن
- حبه حرف هاي روزانه
- حضور خلوت انس
- خوابگرد
- سارا و پاييز
- سرزمين رويايي
- سلام سينما
- شازده کوچولو
- شايا کوچولو
- شبیر
- فانوس راه خويش
- ماناي به ياد ماندني
- ميرزا پيکوفسکي
- پاگرد
- کوچه هاي بن بست