بتابان... مستانه... مرا برقصان آرام وباشکوه... مرا زندگي کن

۱۳۸۶/۳/۱۳

من وحشي هاي اسب ام
دريغ دشت هاي تو
بازم مي دارد
........از

۱۳۸۶/۳/۱۲

دوباره

بايد بنويسم
بنويسم تا هيچ جاي زندگي ام را فراموش نکنم
تو را
خودم را
تنهايي مان را
بايد بنويسم
تا هميشه يادم بماند
که دوستم داشته اي
يادم بماند که
که من هم روزي دلتنگ کسي مي شده ام و
يادم بيايد
.من هم روزي عاشق شده ام
که
يادم بيايد
کسي به خاطر من
تا آخر اين دنيا
مي آمده است
و
تا ابتداي اين دنيا
مي رفته است
.مي مانده است
.و بايد يادم بماند همه اين از دست دادن ها را

بانو

بانو اجازه بده هنوز از بانو بودن
شعر بودن
از توبودن
بانو از ترانه ي يكتاي كسي بودن
براي تو بنويسم
بانو
اينجا اين روزها
هيچ كس بانو را نمي بيند
كه گهگاهي آنطرف خيابان
وقتي اهواز خيس ميشد
فكر ميكرد كه بانوي كسي است
بانو
من رفته ام
دختر اورشليم
خداحافظ
از ترانه
پرواز و عبور
من رفته ام
بانو بايد چيزهايي را بداني بايد
بداني ديگر
وسيع نيست
صخره نيست
سرما نيست
هست
تو نيست
بانو اينجا را فراموش كرده اند
دف را كه تو ميزدي
و آنوقت تمام ماشينهاي طوسي رنگ
بانو ناراحت نشو
ولي ديگر بانو نيست
كسي
كسي
تو
او
كسي
و ديوار كه تو پشت آني و ايواني كه من در آنم
دور
دراز
در راه
بگذار بنويسم بانو
خسته ام
شادم
لرزانم
منطقم
بانو كليد ندارم
كليد هيچ خانه اي به اعتماد
اما در لرزش گذراي اين روزها
بانو
من
خاكستري تر
خاكستري تر
خاكستري
بانو
كاج
بانو
انسانها
بانو
دوست
.بانو كسي دارد از دستم مي رود

نوشته هاي پيشين