بتابان... مستانه... مرا برقصان آرام وباشکوه... مرا زندگي کن

۱۳۸۶/۵/۹

تولد

امروز تولدم بود....همين

۱۳۸۶/۴/۲۸

کشف

بلاخره هر روز کسي چيزي را کشف مي کند
رازي را
حرفي را
کسي را
عشقي را
ومن
بي صبرانه
منتظر آن لحظه ام
کشف لحظه تو
لحظه
لحظ ...ه ت...و
!هيچي
!فقط کچل شدم

۱۳۸۶/۴/۲۴

لايه ها

چند وقته يه فکرهايي توي سرمه! اما نتظر يه نشونه ام !اين نشونه کيه، چيه و يا کجاست ، نمي دونم
اما مطمئنم که هست و منتظرشم من
اماهرچي هست مربوط به تغيير در لايه اجتماعي زندگي منه ! باز هم رسيديم به بحث لايه ها در زندگي افراد
دوست دارم بدونم توي زندگي چند نفر ، توي کدوم لايه زندگيشون ، اسم من هست ! يا رد پاي من !

۱۳۸۶/۴/۲۱

" این دنیا بدون اهمیت است و هرکس که این مساله را دریابد آزادی خود را به دست می آورد "
کالیگولا
آلبر کامو

دوستي که رفت

يا به موازات شعر بگذري
چه در کاغذ ميان رقص واژه ها ببوسمت
....جبر رفتن در اختيار توست
کسي مي گويد
هر صبح
صداي گنجشکي نيست که در تلفن مي خواند
يا نسيمي که از شش هايم بگذرد
نيامدنت را مي بينم
که بر صندلي نشسته
و من صداي گنجشک گرسنه اي مي گيرم
...که بر هيچ سيمي نمي نشيند

۱۳۸۶/۴/۱۰

وارو نگي

نمي شه گفت انرژي ندارم ؛ بهتره بگم دچار افت پتانسيل شدم ،يه جورايي حس مي کنم ديگه جواب هيچ سوالي رو نمي تونم بدم ،حس مي کنم نمي تونم اعتراض کنم يا نقد کنم يا ديگه نمي تونم بازي کنم و اين براي من يه فاجعه است
ديگه کمک هم نمي تونم بگيرم
بده هميشه ناجي بودن و هميشه شنونده بودن
توقع هميشه خوب و راضي بودن
...

نوشته هاي پيشين