امروز بعد از ظهر اولین پنج شنبه ایه که تصمیم گرفتم بیرون نروم و در خانه بمانم . همه دعوت ها و وسوسه ها را رد کردم
خوابیدم. کم پیش می آید در طول روز بخوابم اما این خواب خوب بود. بعد از خواب یاد دوستانم افتادم ، دوستانی که از گذشته ها مانده اند و هر کدام در شهری یا جایی دیگرند و از دوران دبیرستان یا دانشگاه مانده اند. تصمیم گرفتم از همه یک سوال مشترک بپرسم . پرسیدم " چه می کنی در این عصر پنج شنبه دلگیر ؟" و جواب ها این بود
رخساره ، مهندس شیمی : هیچ ، زندگی می کنم
نسترن، کارشناس ریاضی : خواب بودم ، بیدارم کردی
محسن ، کارشناس ادبیات و نویسنده : دلگیری می کنم ومی نویسم... چه غیر منتظره بودنت خوبه
مهندس الکترونیک : دارم شکر می کنم خدا رو که منو از این بیکاری در آورد
مهندس عمران : دلگیر نیست ...هست ؟
سهیل ، ریاضیدان ، نویسنده ، شاعر ، بازاری ، پدر شایان و همسر بیتا : می خواهم در این روز تو به خانه ما بیایی
آرش ، مهندس کامپیوتر و نویسنده : کتاب خیابان یکطرفه از والتر بنیامین را می خواندم
امیر ، مهندس کامپیوتر : به رفتن فکر می کنم . به اینکه از اینجا می روم یا به آنجا می آیم . به اینکه چرا آرام ندارم و رفتن پناه من است
معصومه ، مهندس ماشین آلات : واقعا دلگیره ، هیچی خونه ام
:سارا ، کارشناس زبان انگلیسی
try to pass it without thinking about the fact that tomorrow evening would be worse!
مهتاب ، دانشجوی معماری :تو این پنج شنبه گرم دم کرده ، غمگین "ام پی تری پلیرم " رو برداشتم .تنهایی راه افتادم تو خیابون وکلی رفتم
من اما دلتنگ همه این آدم ها و آنهایی که نبودند، در این هوای پاییزی راه افتادم و در باد رقصیدم وآواز خواندم و می روم تا قلم موهایم را عوض کنم . می خواهم نقاشی بکشم زندگی همگی مان را