بتابان... مستانه... مرا برقصان آرام وباشکوه... مرا زندگي کن

۱۳۸۶/۸/۸

روز مباداي قيصر امين پور

روزهاي زيادي اين شعر تو را زمزمه مي کردم اما حالا مي نويسمش به احترام خودت ، رفتنت و يادت که هميشگي باد
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ماچونان که بايدند
...نه بايد ها
مثل هميشه
آخر حرفم و حرف آخرم رابا بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
: در دل ذخيره مي کنم
باشد براي روز مبادا
اما در صفحه هاي تقويم روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد امروز نيز روز مبادا باشد
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ماچونانکه بايدند
نه بايد ها
هر روز
بي تو
روز مبادا است
. قيصر امين پور رفت

برنامه روزانه خوب شدن

!من امروز با موتور اومدم سر کار

۱۳۸۶/۸/۵

related post by Nazy :

Say No War on Iran


.فقط يک روز وقت داده ام به خودم ، که اين شکلي بشوم

۱۳۸۶/۸/۳

.خيلي دارم گريه مي کنم
خيلي زياد
...
...دارم اشک مي ريزم
.من خيلي دلم گرفته
.من خيلي دلم مي خواد برم يه جاي دور
من خيلي خسته ام ،خيلي ، خيلي داغون
اشک مي ريزم
...دلم
.من گريه مي کنم

۱۳۸۶/۷/۳۰

...


...يادت مي آيد
زمستان به هنگام پاييز
...يادت مي آيد
کلاغ ها هنوز خاکستري بودند
...يادت مي آيد
....کسي براي چشم هاي من هنوز مي نواخت
به ياد نمي آورم اما چشم ها را
به ياد نمي آورم پاييز از کجاي برگ شروع مي شد
من بي قرار زمستانم و نمي آيد
برف مي خواهم و آتش در من است
در من شبي ست در موهايم در چشمهايم در دستانم
در من شبي که ماه ندارد و
.هزاران ستاره در آن مي رقصند

۱۳۸۶/۷/۲۹

روز کاري

ديروز شنبه بود. اولين روز کاري هفته! و يک روز کاري فوق العاده براي من! دوباره کار تدريس را به صورت نيمه وقت ، بعد از کار شرکت شروع کردم . اولين کلاسم يک شرکت بازرگاني بود ، يک شرکت فوق العاده با کارمند هاي خيلي خوب ( واقعا مي تونم اين صفت خوب رو براشون بنويسم ، چون بودند )و من در همين جلسه اول کلاس ارتباط خيلي خوبي باهاشون برقرار کردم. بعد از کلاس که ساعت 7 تمام شد ، تمام خيابان خرمشهر رو تا مصلي پياده رفتم و به آدم ها ، شخصيت ها و رفتار ها فکر کردم و به اينکه چقدر زود مي تونم انسان ها را دوست داشته باشم ، در حال پياده روي يک کافه جديد کشف کردم و خوب قطعا نمي تونستم بگذرم و وارد نشوم ، اين کافه خلوت اجازه داد که بنويسم
اينجا
کافه اي در خيابان نوبخت
من
بدون حضور کسي در مقابلم
خويشتنم وتنها نيستم
.شادم
با انسان هاي جديد در کنار زندگي ام
ودر روبرويم
من
زندگي مي کنم و مي ستايم
هستي را
انسان را
وهمه آنچه در آن است

۱۳۸۶/۷/۲۶

عصرپنج شنبه

امروز بعد از ظهر اولین پنج شنبه ایه که تصمیم گرفتم بیرون نروم و در خانه بمانم . همه دعوت ها و وسوسه ها را رد کردم
خوابیدم. کم پیش می آید در طول روز بخوابم اما این خواب خوب بود. بعد از خواب یاد دوستانم افتادم ، دوستانی که از گذشته ها مانده اند و هر کدام در شهری یا جایی دیگرند و از دوران دبیرستان یا دانشگاه مانده اند. تصمیم گرفتم از همه یک سوال مشترک بپرسم . پرسیدم " چه می کنی در این عصر پنج شنبه دلگیر ؟" و جواب ها این بود
رخساره ، مهندس شیمی : هیچ ، زندگی می کنم
نسترن، کارشناس ریاضی : خواب بودم ، بیدارم کردی
محسن ، کارشناس ادبیات و نویسنده : دلگیری می کنم ومی نویسم... چه غیر منتظره بودنت خوبه
مهندس الکترونیک : دارم شکر می کنم خدا رو که منو از این بیکاری در آورد
مهندس عمران : دلگیر نیست ...هست ؟
سهیل ، ریاضیدان ، نویسنده ، شاعر ، بازاری ، پدر شایان و همسر بیتا : می خواهم در این روز تو به خانه ما بیایی
آرش ، مهندس کامپیوتر و نویسنده : کتاب خیابان یکطرفه از والتر بنیامین را می خواندم
امیر ، مهندس کامپیوتر : به رفتن فکر می کنم . به اینکه از اینجا می روم یا به آنجا می آیم . به اینکه چرا آرام ندارم و رفتن پناه من است
معصومه ، مهندس ماشین آلات : واقعا دلگیره ، هیچی خونه ام
:سارا ، کارشناس زبان انگلیسی
try to pass it without thinking about the fact that tomorrow evening would be worse!
مهتاب ، دانشجوی معماری :تو این پنج شنبه گرم دم کرده ، غمگین "ام پی تری پلیرم " رو برداشتم .تنهایی راه افتادم تو خیابون وکلی رفتم
من اما دلتنگ همه این آدم ها و آنهایی که نبودند، در این هوای پاییزی راه افتادم و در باد رقصیدم وآواز خواندم و می روم تا قلم موهایم را عوض کنم . می خواهم نقاشی بکشم زندگی همگی مان را

...

کمي ديرتر از نيمه شب
کمي کنار آن لحظه موعود
کنار همه رفتن ها و شدن ها
کمي کنار برهنگي
کمي از بانو را در نوشته اي
در کاغذهاي کاهي
کنار آتش براي تو
.جا مي گذارم

...

بانو نمي مانم
آنجا که که خرچنگ ها پل مي شوند
و تو از خليج به کارون مي ريزي
مجاب نمي شوم
درقصري که تو به رقص مي خواني ام
مي چرخم و عبور مي کنم
از تمام اينها که تو نبوده اي

۱۳۸۶/۷/۲۵

۱۳۸۶/۷/۲۴

.آن،برگ سبز باش در من
براي تو و خويش چشماني آرزو مي کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلما تمان ببيند
گوشي
که صداها و شناسه ها را در بيهوشي مان بشنود
براي تو و خويش
روحي
که اين همه را در خود گيرد و بپذيرد
و زباني
که در صداقت خود
ما را از خاموشي خود بيرون کشد
و بگذارد از آن چيزها که در بندمان کشيده است، سخن بگوييم
مارگوت بيکل-ترجمه :شاملو

۱۳۸۶/۷/۲۳


ابعاد اين نقاشي چقدر باشه،خوبه؟

۱۳۸۶/۷/۲۲

۱۳۸۶/۷/۲۰

"آن "
رفته است و
"این "
آمده است
.دل به آن بسته ام و به این دل نمی دهم

۱۳۸۶/۷/۱۶

روز جهانی کودک مبارک




امروز روز جهانی کودک و من می خواهم کودک کوچک خانواده مان را معرفی کنم .همه کودک های دنیا روزتون

مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک. دوستون دارم.

۱۳۸۶/۷/۱۵

خویشتن

، امروز روی این کاغذ هایی که 200 تومان خریدم
،توی این کا فه ای که دوست دارم موسیقی اش ، موسیقی متن زندگی ام باشد
،نشسته ام و خودم رامی نویسم
خودم را نقاشی می کشم ...خودم را خودم را خودم را

باران پاییزی همچنان زیبا و بی پایان ببار

چقدر امروز همه چیز عجیب است برای من
!یک : وکیلم تماس گرفته که بلاخره برای رفتن تصمیم ام را گرفته ام یا نه
دو : من مرخصی گرفته بودم که استراحت کنم و پیاده روی ! اولین باران پائیزی بارید
!و به من زندگانی بخشید و فرم های سفارت را در دستم خیساند
سه : پدر اعلام کرد که هرگونه همکاری با من برای اجرای تصمیمات کاری ، تحصیلی
. و غیره را به عمل خواهد آورد
.چهار : من فقط به باران و زیبایی اش و خواندن وخواندن می اندیشم

۱۳۸۶/۷/۱۴

براي مولانا

از مولانا غزل نوشته ام در اين وبلاگ ،
. ... اين نقاشي ،شبيه حال طرب انگيز غزليات اوست در من

کامليا

امروز صبح از خواب بيدار شدم و اين
sms
: رو از خواهر کوچولوم که يه جاي دور دانشجوست ، ساعت 2 نيمه شب دريافت کرده بودم
دلم خيلي برات تنگ شده ،هر چي بزرگتر مي شيم ، حسرت بچه گي ها رو مي خورم که نمي فهميدم دوست داشتن چيه و فقط مي تونم از الآن به بعد دوستت داشته باشم
...دوچرخه سواري نرفتم وفقط يه مسير طولاني رو پياده تا محل کارم اومدم و فکر کردم و دلتنگ شدم و

۱۳۸۶/۷/۹

نقاشي

. من باشد ، خوب است



هانيک

!مي خواستم اين عکس رو براي حدس زدن ، بگذارم اينجا
اما منصرف شدم ، آقاي هانيک راننده تاکسي گفتند که اين وسيله را براي نگهداري پول و احترام به مسافر و وقتش درست کرده اند .حدس نزنيد!همين
پي نوشت : من نمي تونم براي خودم هم کامنت بگذارم ، جواب کامنت ها رو هم نمي تونم بدم !از هزار تا لينک جور واجور رد شدم تا اومدم اينجا پست گذاشتم
:(

نوشته هاي پيشين