بتابان... مستانه... مرا برقصان آرام وباشکوه... مرا زندگي کن

۱۳۸۶/۹/۵

سارا


،ديشب بعد از اينکه طبق معمول يک شنبه ها با سارا از کافه موکا بر گشتم

: اين پيام کوتاه رو برام فرستاد

چند شب پيش يک پيرزن گوگول رو ديدم داشت تنها از کوچه مي رفت بالا ،فکر کردم چه فرقي داره اونهايي که دوست داريم باشند يا نه ! وقتي آخرش بازم همينه .بايد يک روز اون کوچه رو تنها بالا برم ، واسه همين ديگه برام فرقي نداره حتي اونايي که خيلي دوستشون دارم ، بروند
،مهم سفر زندگي است
اين مهم است که چه کسي کنار ما راه مي رود
،حتي اگر براي مسيري کوتاه باشد
وچنانچه خوش شانس باشيم
حداقل يک نفر را خواهيم داشت
که در طول راه کنار ما باشد وتا انتهاي راه همراهيمان کند

۱۳۸۶/۹/۳

دلم مي خواهد يک حشره کوچک نوراني با بالهاي کوچک را
:اينجا نقاشي کنم که فقط بگويد
"سلام"

۱۳۸۶/۸/۲۰

...

A lonely road
Its raining in my heart
Ill never tear apart my heart
I was dearming of...
That youre here
we re riding on the red car
THE NIGHT IS YOUR

۱۳۸۶/۸/۱۹

Beauty

"The beauty will rescue the world"

۱۳۸۶/۸/۱۷

...

همیشه کسی هست
که راه را می داند
می شناسد
و به زودی
....شعری خواهد خواند
----------------------------------
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

۱۳۸۶/۸/۱۶

کافه

کافه هشت ونيم - خيابان قدس
کافه موکا - خيابان بخارست
کافه ديماگو - خيابان ونک
کافه کوپه - چهار راه وليعصر
کافه گالري - خيابان نياوران
کافه شوکا - خيابان گاندي
کافه تئاتر - جردن
کافه گودو - خيابان انقلاب
کافه عکس- ميرداماد
...

۱۳۸۶/۸/۱۳

...

آوين به کردي يعني عشق؟

۱۳۸۶/۸/۱۲

دسته گل

:يه دسته رز هلندي سفيد فرستاده امروز محل کارم و نوشته
.به ياد بياور ، زماني را که هنوز جوان و بي گناه بوديم
n
n
n
-------------------------------------------------------------------------
پي نوشت : من نمي تونم جواب کامنت بدم يا کامنت بگذارم
در ايران blog spotمشکل

۱۳۸۶/۸/۱۰

خانوم

هنوز هم وقتی از سعادت آباد که در آن سعادتمند نبودی از کنار آن برج شیشه ای عبور می کنم ، سایه ات را می بینم که پشت آن پرده های تیره نشسته ای و منتظری که بیایم ، با دسته رزهای سرخ همیشگی که عاشقشان بودی ، که بیایم و سرم را روی پاهایت بگذارم و تو برایم از پدرت ، علیرضا خان غضنفری از آن همه شکوه از برادرانت و از لباس هایی که دوست داشتی روزی به عروست هدیه بدهی و از فرخ لقا که تو را تنها گذاشت و به سرزمین های دور رفت بگویی ! هنوز هم آنجا با دامن پرچین قجری ات با آن سیگار گوشه لبت و با بوی عطرها ی معرکه ات منتظر من نشسته ای تا از آن شکوه از دست رفته بگویی و از این مردی که گذشته ات را گرفته است و در حال تو نیست... دلم برای بوی تنت برای اشک هایت برای دست های مهربانت تنگ شده دختر خان قاجار

نوشته هاي پيشين