بتابان... مستانه... مرا برقصان آرام وباشکوه... مرا زندگي کن

۱۳۸۷/۳/۸

ر.ف

!جوانه زده ام
!سبز مي شوم
!بانو مي مانم
فصل بي دريغي براي شانه هاي تو

۱۳۸۷/۳/۱

كار


ديروز بعد از مدت ها دوباره رفتم كافه ديماگو ، كافه خاطره هاي سال هاي 85و86

كافه خاطره هاي دور و عزيز

دوباره دفترهاي نقاشي و يادداشت ها رو خونديم و فهميديم كه سال گذشته دقيقا در همين روز من شاد و خوشحال به ديماگو رفته بودم و گفته بودم كه قرارداد كاري بستم و اونجا يه جشن كوچولو ترتيب داده بوديم. بعد از يادآوري روز 31 ارديبهشت 86 ، براي مدير عامل ام اين جمله را فرستادم : امروز يك سال گذشت و حالا شركت ،قسمت مهمي از زندگي من شده ، كه به خاطرش نگران يا خوشحال مي شوم

:مدير عامل جواب داد

از حضور يار مهرباني كه در تمام لحظات و فرازها و نشيب ها توانست سربالايي هاي عرق ريزان كار را به سرازيري لذت بخش و شادي آفرين تبديل نمايد ، با افتخار احساس غرور مي كنم .پايه هاي مستحكم وجودتان براي شركت خودتان استوار باد

با لبخند رضايتي كه تا حالا تجربه اش نكرده بودم به خواب رفتم ، خستگي يك سال كار ، از تنم بيرون رفت

۱۳۸۷/۲/۲۸

يادم هست

هنوز يادم هست
بانوي كسي بوده ام
بانوي چشمان پرستاره
وآوازهاي دور
هنوز گاهي به ياد مي آورم
گرما را
تنهايي را
و مردي را
هنوز پشت لايه هاي مه گرفته دستانم
كسي ،اسم من را آواز مي خواند
وبر دامن من شعر مي نويسد
هنوز خاطراتي از ندا را يادم مانده است
يادم هست كه چقدر رفته ام و باز نگشته ام
يادم هست كه دلتنگ كسي بوده ام ومانده ا م
هنوز اشك را يادم هست
كه در صبح هاي كارون گم مي شد
هنوز يادم هست شبي ،ستاره اي براي شادماني ام درخشيد
هنوز يادم هست متعلق به شهرهاي دوري بوده ام
به انسان هاي دورتر
خاطرات دورتر
من هنوز دست خطي را كه با آن شعر مي نوشتم
هنوز آوازي را كه من را به ياد تو مي انداخت
هنوز شبهاي بي قرار پرآتش را در اهواز
تنهايي هايم ،دلهره هايم، فراموشي هايم
جنگ هايم و اشعار ناسروده ام را يادم هست
هنوز يادم هست
بي تابانه در باران هاي اهواز
در پي خودم گشته ام
هنوز شهر خاطره هاي پر درد
هنوز غربت هايم
هنوز خيلي از اسم ها ،يادها و مكان ها را به خاطر دارم
هنوز يادم هست خودم را
كه گيسوان آشفته يك زمستان بوده ام

۱۳۸۷/۲/۲۶

شور و حال
.
.
.
قيل و قال

۱۳۸۷/۲/۲۲

سرگرمي

توي كدوم خونه اين مربع دوست داري باشي؟
!سطر و ستون و جهت رو بگو
!پي نوشت مهم :قبل از اينكه جواب هاي بقيه رو بخونيد ، خونه خودتون رو انتخاب كنيد

۱۳۸۷/۲/۱۷

ر.ف

چقدر اين بهونه هايي كه باعث ارتباط آدم ها با هم مي شوند را دوست دارم

۱۳۸۷/۲/۱۲

I'm fifth season!

I’m nobody!

Who are you?Are you nobody, too?

Then there’s a pair of us — don’t tell!

They’d banish us, you know.

How dreary to be somebody!

How public, like a frog

To tell your name the livelong day

To an admiring bog!

............................

I love this game and now this is my version:

I’m fifth season of year!

Who are you?Are you fifth season , too?

Then there’s another year of us — don’t tell!

They’d live us, you know.

How beautiful to be special time!

How eternal, like a colorful painting

To paint your world the livelong day

To an endless window!

..........................................................

If you are interested, write your version...

نوشته هاي پيشين