بتابان... مستانه... مرا برقصان آرام وباشکوه... مرا زندگي کن

۱۳۸۸/۱۰/۱۳

به همسرم

يک بار
معصوم بودي
و در من نگاهت را ريختي
و بعد آويخته شدي به زندگي ام .
دوست دارم اين وزن حضورت را
هر صبح که بر مي خيزم
هر لحظه اي که وجود دارم و وجود داري در من
من هاي بي دريغ ات را که مي بخشي
و بخشش هاي بي سئوالت را که نثار مي کني
من با بزرگي تو ، بزرگ مي شوم
و زندگي ما شکل مي گيرد .
شکوفه از کنار سفره ما جان مي گيرد ،گل مي دهد
با ما ،
بهار ، جايي براي رفتن دارد...

نوشته هاي پيشين