يک بار
معصوم بودي
و در من نگاهت را ريختي
و بعد آويخته شدي به زندگي ام .
دوست دارم اين وزن حضورت را
هر صبح که بر مي خيزم
هر لحظه اي که وجود دارم و وجود داري در من
من هاي بي دريغ ات را که مي بخشي
و بخشش هاي بي سئوالت را که نثار مي کني
من با بزرگي تو ، بزرگ مي شوم
و زندگي ما شکل مي گيرد .
شکوفه از کنار سفره ما جان مي گيرد ،گل مي دهد
با ما ،
بهار ، جايي براي رفتن دارد...
بتابان... مستانه... مرا برقصان آرام وباشکوه... مرا زندگي کن
۱۳۸۸/۱۰/۱۳
اشتراک در:
پستها (Atom)
اين آدم ها رو مي خونم
- !آهو نمي شوي به اين جست و خيز ، گوسپند
- My Mind Room
- Thus Spake the Crow...
- از برکلي
- از پشت يک سوم
- اعلیحضرت حاجی آقا
- باغ مسعود
- بايرامعلي تقديم مي کند
- بعد کيهاني ا.ش
- تمشك
- توکاي مقدس
- جيرجيرک
- حاجي واشنگتن
- حبه حرف هاي روزانه
- حضور خلوت انس
- خوابگرد
- سارا و پاييز
- سرزمين رويايي
- سلام سينما
- شازده کوچولو
- شايا کوچولو
- شبیر
- فانوس راه خويش
- ماناي به ياد ماندني
- ميرزا پيکوفسکي
- پاگرد
- کوچه هاي بن بست